آن که با دست کوتاه ببخشد او را با دست دراز ببخشند [ مى‏گویم : معنى آن این است که آنچه آدمى از مال خود در راه نیکى و نیکوکارى بخشد ، هرچند اندک بود خدا پاداش آن را بزرگ و بسیار دهد ، و دو دست در اینجا دو نعمت است و امام میان نعمت بنده و نعمت پروردگار فرق گذارد ، نعمت بنده را دست کوتاه و نعمت خدا را دست دراز نام نهاد ، چه نعمتهایى خدا همواره از نعمتهاى آفریدگان فراوانتر است و افزون چرا که نعمتهاى خدا اصل نعمتهاست و هر نعمتى را بازگشت به نعمت خداست و برون آمدن آن از آنجاست . ] [نهج البلاغه]

کلبه ی تنهایی من

 
 
عاشق.........(یکشنبه 87 اردیبهشت 15 ساعت 10:40 صبح )
توی این دنیا خواستم بخندم گفتند دیوانه است. خواستم حرف بزنم گفتند دروغ است.                                                                     وحالا که حرفی نمی زنم و چیزی نمی گویم می گویند عاشق است.                                                                                           می گفتند عاشق  بی قرار است باور نمی کردم.                                                                                                                  می گفتند عاشق هر پیچ و خمی که سر راهش باشد بر می دارد باور نمی کردم.                                                                            اما حالا که مزه ی این احساس خوب را می چشم می فهمم که هر چه می گویند کم است.

 
نیلوفر(شنبه 87 اردیبهشت 14 ساعت 4:49 عصر )

یه روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم یه روزمثل گل نیلوفر  تنها بشم سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر می گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده........

 



 
من و تو و........(شنبه 87 اردیبهشت 14 ساعت 4:44 عصر )

مــــــن و تـــــو و یک مشت خاطرات له شده..... مــــن تــــو و یک دنیا تنهایی....... آنقدر از تو نوشتم که حالا جز دستی برای مرور خاطره هیچ چیز ندارم....... و جز سقفی برای تنهایی ام ماوایی ندارم.......... دلم شکست و

صدای فرو ریختن سقف خاطراتم را هیچ کس نشنید............. حالا اگر گریه چشمانم را گرفت دیگر به یادت نیستم و اگر لبخند میزنم برای تو نیست.........

 



 
شقایق...(شنبه 87 اردیبهشت 14 ساعت 4:38 عصر )

وقتی شقایق مرد گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برایگریستن به آنها چند قطره آب قرض دهد جویبار آهی کشید و گفت من قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام آبهای من به اشک تبدیل شود و آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است گلها گفتند چگونه ممکن بود با  آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟ جویبار پرسید مگر شقایق زیبا بود؟ گلها گفتند شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در آب  شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود جویبار گفت من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم....

 

 



 
بهانه.......(شنبه 87 اردیبهشت 14 ساعت 4:33 عصر )

عشق تن به فراموشی نمی سپارد مگر یک بار برای همیشه جام بلور تنها یک بار می شکند می توان شکسته اش را، تکه هایش را نگه داشت اما شکسته تکه های آ‌ن جام برنده و تیز است دگر جام نیست باید احتیاط کرد  

همه چیز کهنه می شود و اگر کمی کوتاهی کنیم عشق نیز...... بهانه ها  

جای حس های عاشقانه را خوب می گیرند......

 

 



<      1   2   3   4      >
 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 10  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 4916  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «